سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که ما اهل بیت را دوست بدارد و محبّتما در دلش تحقّق یابد، چشمه های حکمت بر زبانش جاریمی شود. [امام صادق علیه السلام]

خدای عاشقان

 
 
نامه مادر غضنفر(دوشنبه 87 تیر 17 ساعت 6:27 عصر )

 

نامه مادر غضنفر

غضنفر جان سلام! ما اینجا حالمام خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این غضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادت خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان.

آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید ،‌دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید

غضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم.

پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه.

ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت.

دیروز خواهرت فاطی را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره،‌اون هم دوتیکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده. خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی.

اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره . فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی.

راستی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده.

همین دیگه .. خبر جدیدی نیست.
قربانت .. مادرت.

راستی:‌غضنفر جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، ‌ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم



 
آقا جون(جمعه 87 اردیبهشت 6 ساعت 6:38 عصر )

 

 

صدای آرام آب مانند صدای او لطیف و آهسته بود زیبا و رسا خدایا جگرم پاره شده است از

تنهایی از غصه و غم از بی کسی از اینکه او تنهایم گذاشت و ئنیامد آخر چرا مگر تنها برای

بدست آوردن دلش کار دیگری انجام دادم مگه تنها شب هابی سه شنبه بر بام آسمان ننشسته ام و

زمزمه های دعایم بر گوش رفتگر محله که شب تنها او بیدار بود و من و دلهای عاشقان خسته و

فقط او بود که صدای من را می شنید. می دانم من بنده ی حقیر را حتی دوست نداری چشم بر رویم بندازی چه برسد به اینکه...

 

مگر اخه قط شب های جمعه نبود که به جمکران می رفتم و درش به روی همه باز بود اما کسی

نبود که از ما استقبال کند کسی نبود به نام او که به ما خوش آمد بگه به مهموناش بگه بفرمایید

داخل فقط خودم  بودم و آن  بگه به مهموناش بگه بفرمایید داخل فقط خودم بودم و آن مسجد

جمکران و خادمانی که عاشقانه برایتان سودا می کنند.آخه آخه تا کی صبر کنیم تا کی باید غروب

جمعه ها دلمان بگیره تا کی باید رنگ آسمان و سرخ ببینیم تا کی باید سه شنبه ها دعای عهد بخونیم.

 

آقا جونم پس کی ظهور می کنین نمی دونم چه زمانی  چه لحظه ای فقط می دونم که کسانی که

انتظار کسی رو می کشن حتما به مقصدشون می رسن  چه آدم حقیری باشن چه خوب باشن چه

زنده چه مردخ می دونم یک روزی همه می بینیمتون البته اگه شمت بخوای اگه بخوای که من بنده حقیر رو ببینین.

 

آقای من صدای عطش هایم صدای زمزمه هایم صدای دل آرام قلبم که با هر تپش پیر تر می شود .صدای ناله هایم به گوشتون می رسه؟می دونم می رسه

 

اما آقایی که شبا رد می شد از کوچه ما کیسه به دوش کو رد پای پر خرشای بی خروش کو اون آقای خرقه پوش کو  موهای آقا سفید جونا کیسه رو از آقا بگیرین جوونا

 

پس کجایی آقاجون فقط برای ظهورتون یک چیزی می گویم.

 

اللهم اکشف هذه الغمه ان هذه اللعمه بحضوره و اعجلنا ظهوره انهم یرونه بعیدا و نروهوا قریبا برحمتک یا ارحم راحمین .



 
نابینا(جمعه 87 اردیبهشت 6 ساعت 6:33 عصر )

یه دختر نابینا عاشق پسری بود که هردوشون با تمام وجود همدیگه رو دوست داشتن یه روز پسره به دختره گفت : چه آرزویی داری ؟؟؟ دختره گفت : آرزوم اینه که بینا باشم و تو رو ببینم گذشت و یه آدم خیرخواه پیدا شد که چشماشو به این دختر بده و دختر بینا شد اما با کمال تعجب دید که اون پسر نابیناست ! گفت خب حالا که نابینایی من تو رو نمیخوام برو پسره دلش شکست و موقع رفتن لبخند تلخی زد و گفت : مواظب چشمای من باش



 
خواب(دوشنبه 87 فروردین 26 ساعت 5:32 عصر )

خواب من...

 

شبی خواب دیدم با خدا کنار ساحل قدم میزنم،

 

رد پای هردوی ما روی ساحل بود،وقت ی برگشتم و به گذشته نگاه کردم دیدم

 

در موقع سخت ی تنها یک رد پا کناره ساحل است،

 

پس به خدا گله کردم و گفتم:خدایا چرا در موقع سخت ی مرا تنها گذشت ی

 

خدا لبخند ی زدو گفت :فرزندم در آن موقع تو بر دوشه من بودی



 
ای خدا پس کی می رسد لحظه وصال(دوشنبه 87 فروردین 26 ساعت 5:15 عصر )

خدا جونم سلام امروز یک حالی بودم نمی دونم و نمی تونم حالامو بیان کنم

و اینک نمی دانم چه کنم بر سر این دل گرفته

خدا جونم فردا سه شنبستا یادته اون روزا که کمی رفتم بالا پشتبام و با آقا جونم دعای عهد می خوندم

بهترنم ای همه کس من این سه شنبه هم دعا می کنیم تا ظهور کنن.آخه تا کی باید صبر کنیم

تا کی باید این همه گناهارو ببینیم

تا کی باید دروغ بشنویم

تا کی باید قیبتا رو تحمل کنیم آخ تا کی باید دختر و پسرای مجردو تو خیابون با آغوشی از دست گرم ببینیم که سالهاست عاشقن

و خودشونم می دونن که این عشق ...عشق واقعی نیست.خدای من پس تا کی باید رنگ عاشقی رو ببینیم و از مزه ی اون هیچ نچهشیده باشیم.

تا کی باید...

فقط می گم شاید این جمعه بیاید شاید...

خدا جون ظهور آقامونو نزدیک بنما.

آمین...

بچه ها دعای عهد یادتون نره برا منم دعا کنین

همتونو دوست دارم.

یا علی...



 
سلام(دوشنبه 87 فروردین 26 ساعت 4:59 عصر )

به نام خدای عاشقان

سلام دوستان گلم

این اولین آپمه که دارم می نویسم

نمی دونم چه جوری شروع کنم.آخه این وبلاگ خیلی عظیمت داره

در مورده بزرگترین دوستمه

در مورده بهترین دوستم  در مورده خوده خودشه

آره شاید همون چیزی که فکرشو می کنین

در مورده خدای خودمه خودای تو خدای ما خدای شما خدای آنها و خدای...

دوست دارم تمام مطالب وبلاگم از خودم باشه

با امید و کمک خدا آن را آغاز می کنم.فقط نظر یادتون نره ممنون.

یا حق







بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 2404  بازدید


» اشتراک در خبرنامه «